جدول جو
جدول جو

معنی سر خریدن - جستجوی لغت در جدول جو

سر خریدن
(حَ رَ کَ دَ)
کنایه از فدیه دادن یعنی خویشتن را از کسی به مال بازخریدن اعم از آنکه آن شخص اسیر باشد یا زن از شوهر خویشتن را بازگیرد. (بهار عجم). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر کشیدن
تصویر سر کشیدن
سرکشی کردن، سر زدن، آشامیدن چیزی با قدح یا پیاله، به سر کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
لیز خوردن، سریدن، لغزیدن، از روی سرسره یا جای سراشیب خزیدن و فرود آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
از کاری یا چیزی نومید و دل زده شدن و از آن صرف نظر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر برزدن
تصویر سر برزدن
سر برآوردن و روییدن گیاه از زمین یا برگ و غنچه از درخت، سر زدن، برآمدن آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر رسیدن
تصویر سر رسیدن
ناگهان از راه رسیدن، فرارسیدن موعد کاری، فرارسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(حِ خوَرْ / خُرْ دَ)
جدا کردن سر. باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن:
ای من آن روباه صحرا کز کمین
سر بریدندم برای پوستین.
مولوی.
طاقت سر بریدنم باشد
وز حبیبم سر بریدن نیست.
سعدی.
نه گر دستگیری کنی خرمم
نه گر سر بری بر دل آید غمم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حَفِ مُ زَ دَ)
خاراندن سر با سر انگشتان، کنایه از نومید شدن. (برهان) :
درست ناید از آن مدعی حکایت عشق
که در مواجهه تیغش زنند و سر خارد.
سعدی.
مباد آن روز کز درگاه لطفت
بدست ناامیدی سر بخاریم.
سعدی.
، خجل شدن وشرمنده گردیدن، لطف نمودن. (برهان). لطف کردن. (رشیدی). لطف فرمودن. (آنندراج) ، تعلل و درنگ و اهمال ورزیدن. (آنندراج). توقف و بهانه کردن. (غیاث) (رشیدی). اهمال و تعلل ورزیدن. (آنندراج). بهانه آوردن. (برهان). بهانه. (رشیدی). بهانه کردن. (آنندراج) : نامۀ دیگر بنوشت و گفت آنچه من ترا گفتم باید که سر نخاری و حرب دشمن پیش گیری. (ترجمه تاریخ طبری).
اگر هیچ سر خاری از آمدن
سپهبد همی زود خواهد شدن.
فردوسی.
بدستان بگوی آنچه دیدی ز کار
بگویش که از آمدن سر مخار.
فردوسی.
هیونی تکاور برافکند شاه
به بهرام تا سر نخارد براه.
فردوسی.
مشغول عشق جانان گر عاشق است صادق
در روز تیرباران باید که سر نخارد.
سعدی.
بسعی کوش که ناگه فراغتت نبود
که سر بخاری اگر روی شیر نر خاری.
سعدی.
، راغب شدن، حیله و مکر کردن. (برهان). مکر. (رشیدی). حیله آوردن. (آنندراج) ، عاجز شدن در جواب خصم. (برهان) ، تسلی کردن. (برهان) (رشیدی). تسلی دادن. (آنندراج) ، کنایه از نگاه داشتن. (برهان) (رشیدی) (آنندراج).
- به سر خاریدن پرداختن، فرصت سر خاریدن داشتن:
من از خون جگرباریدن خویش
نپردازم به سر خاریدن خویش.
نظامی.
- امثال:
سر خاریدن موش گربه را، به کار خطرناک دست زدن. نظیر: بزی که اجلش میگردد نان چوپان میخورد:
مثل است اینکه چو موشان همه بیکار بمانند
دنه شان گیرد و آیند و سر گربه بخارند.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 146)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ گَ تَ)
مدعایی را پیش از اثبات در محکمه ای با دادن وجهی قبول کردن و سود و زیان آن را به خود اختصاص دادن
لغت نامه دهخدا
دچار مرگ ناگهانی شدن بطور نا منتظرمردن، توضیح این مصدر بیشتر درباه کودکان و گاه درباره جوانان جوانمرگ شده استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا خریدن
تصویر وا خریدن
باز خریدن دوباره خریدن، خریداری کردن: (و انکه خواهی از بلایش و اخری جان او را در تضرع آوری) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر خریدن
تصویر گهر خریدن
ابتیاع کردن گوهر خریداری کردن جواهر
فرهنگ لغت هوشیار
دل زده شدن بر اثر شکست. لیز خوردن لغزیدن: روی یخها سر خورد، فرود آمدن از جایی سراشیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس خریدن
تصویر پس خریدن
باز خریدن چیز فروخته خویش
فرهنگ لغت هوشیار
ناگهان رسیدن ناگاه حاضر شدن: به سبب تعمیر جاده راه بسته شد سه اتومبیل دیگر هم سر رسید
فرهنگ لغت هوشیار
خارش دادن سر با نوک انگشت، نومید شدن، درنگ کردن اهمال کردن: سر مخار، عاجز شدن در جواب خصم، خجل شدن، حیله و مکر کردن، بهانه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
جدا کردن سر (انسان و حیوان) از تن گردن زدن ذبح کردن، یا سر بریدن میبرند. گران میفروشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخاریدن
تصویر سرخاریدن
((سَ. دَ))
کنایه از تعلل ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بز خریدن
تصویر بز خریدن
((~. خَ دَ))
کنایه از ارزان خریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
((~. دَ))
دلزده شدن، ناامید شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
((سُ. دَ))
لیز خوردن
فرهنگ فارسی معین
ذبح کردن، بسمل کردن، سر از تن جدا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
Glide, Slide, Slip
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
glisser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
скользить , скользить , поскользнуться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
gleiten, rutschen, ausrutschen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
ковзати , посковзнутися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
ślizgać się, poślizgnąć się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
滑行 , 滑动 , 滑倒
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
deslizar, escorregar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
scivolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
deslizarse, deslizar, resbalar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
glijden, uitglijden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
फिसलना , फिसलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
meluncur, terpeleset
دیکشنری فارسی به اندونزیایی